شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت زهرا (س)

از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم

 

 

در بسترم و خسته ام و تاب ندارم
شبها من از آن ضربه در خواب ندارم

انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه و سیلاب ندارم

با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص
غیر از دل پر آه به محراب ندارم

از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم
جز خون که زسینه رَوَدَم آب ندارم

از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم
خجلت زده ام چهره شاداب ندارم

در صورت من نقش ز پستی و بلندی ست
جز روی ورم کرده در این قاب ندارم

از ضربهء آن دست نشست ابر به رویم
خاموش شدم هاله مهتاب ندارم

چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان
آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم

مجتبی صمدی شهاب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا