شعر مدح امام حسين (ع)

بوی خاک کربلا

بوی خاک کربلا

زائری دیدم که دارد چشمِ تر می‌آورد
یک نفر هم نذر پاهای تو سر می‌آورد

کفتری دیدم که از بالابلندِ گنبدت
نذر چوبِ جاروی صحن تو پر می‌آورد

مادری دیدم؛ شب جمعه؛ که با قدی کمان
بین صحن تو زبانِ نوحه‌گر می‌آورد

خواب , چشمم را که می‌بندم به پابوسی تو
می‌برد روح مرا ؛ وقتِ سحر می‌آورد

من یقین دارم نسیمی که به پرچم می‌خورد
از دلِ تنگم برای تو خبر می‌آورد

رو به صحنت سجده کردم ؛ مُهرِ تربت خیس شد
بوی خاک کربلا هم گریه در می‌آورد

دَلوِ چشمم از تهِ چاهی که در آن اشک نیست
با طنابِ روضه‌ات خونِ جگر می‌آورد

نسل اندر نسل نوکرزاده ؛ مجنون زاده‌ایم
می‌رود دیوانه‌ای ؛ دیوانه‌تر می‌آورد

شاد خواهد شد؛ چرا که سینه‌زن آورده است
از تبارِ نوکران هر کس پسر می‌آورد

زائرم؛ حتی پس از مرگم؛ چرا که در حرم …
باد , از خاکم غباری مختصر می‌آورد

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا