شعر مدح و مناجاتشعر مناجات با خدا

حال دعا

گریم نمیگیرد!بکا را دادم از دست
یعنی کلید خیرهارا دادم از دست
تحسین یک عده مرا در عجب انداخت
رفتم پی مردم خدارا دادم از دست

چندیست که سجاده را بازش نکردم
چندیست که حال دعا را دادم از دست
مستی بعد از معصیت دارم!نه توبه
از بس گنه کردم حیارا دادم از دست
دیگر مناجات سحرهایم به هم خورد
ان لحظه های باصفا را دادم از دست
ناباب ها دور بر من را گرفتند
بودن کنار اولیا را دادم از دست
تا میهمان حضرت عبدالعظیمم
اصلا که گفته کربلا را دادم از دست؟!
با قد خم آقا زمیدان آمد و گفت
زینب!عموی خیمه هارا دادم از دست
با بچه ها رخت اسیری را بپوشید
دیگر علمدار شما را دادم از دست

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا