شعر شهادت اميرالمومنين (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

فزت و رب الکعبه

#شهادت_امیرالمومنین

#روضه_امیرالمومنین

نیمه شب روی شانه یِ حسنین
آسـمانی ترین نوا می رفت
پادشاهی بدون تشریفات
از دلِ خانه تا خدا می رفت

روی دوش فرشته ها تابوت
روی لبهای دختـری نوحه
درِ گوش حسین و زینب خود…
داشت می خواند مادری نوحه

سرِ زخمـیِّ مرتضی امشب
روی پرهای زخمیِّ یار است
چه وصالی… خدا به خیرکند
باز هم حرف درب و دیوار است

دیگر آن چادری که خاکی بود
گونه یِ یاس را نپـوشانده
رفته سردرد و حرف دردِ سر است
جای پنجه به صورتی مانده

سرِ خـود را بگیر بالاتر
نفسم چهره ات چرا نیلی‌ست
رازداری بس است… حرف بزن
این کبودیِّ ضربه سیلی‌ست؟

فاطمه حرف را عوض کرد و…
گفت زخـم سـرِ تو را بستم
سرِ خود را به شانه ام بگذار
روی این دست نه… بر آن دستم

روضه ها شد عوض ولی اینبار
حرم از داغ بی حرم خوانده
با تعجب عـلی به زهرا گفت
روی بازو چـرا ورم مـانده ؟

کاش ما بین کوچه می مُردم
دشمن دین تو را چه بد زده است
ردِّ پا روی چـادر است چرا؟!
که به بخت علی لگد زده است

باز هم فاطمه به مولا گفت
که گذشته گذشته است علی
پرو پهلوی من اگر زیرِ …
لگد دشـمنان شکست ولی…

معـجری که برایم آوردی
روی موی سرم نسوخته است
به زمین خورده ام ولی لشکر
چشم بر این حرم ندوخته است

روضه یعنی غروب آن روزی
که بدن مانده روی خاک داغ
ندبه خوان باش یا علی با من
کشته ما را فراق… وای… فراق

حسین ایمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا