شعر شهادت اميرالمومنين (ع)شعر مناجات با خدا

مولای یا مولا

دست من خالی است و چشمانی
پر از اشک و گناه آوردم
از خودم هم فراری ام, امشب
من به اینجا پناه آوردم

چیز بهتر نداشتم, با خود
غیر ازین چشم های گریانم
گریه ام قاطی ریا شده است
اشک خالص که نیست, میدانم

باخودم فکر می کنم گاهی
” بی حیا این هزارمین بار است”
در دلم وحی می شود انگار
که دوباره بیا که غفار است

سال ها بنده ی خودم بودم
هی خودم را فریب می دادم
همه چیزم به پای نفسم رفت
جان مولا برس به فریادم

قسمت می دهم تورا حقِ
خانه ای که درش در آتش سوخت
قسمت می دهم به آن مردی
که پر همسرش در آتش سوخت

به همان ذوالفقار تنها که
سپرش را مقابلش کشتند
به همان دستها که بستند و
همسرش را مقابلش کشتند

یا الهی به حق آن اشک و
گریه های درون چاه علی
آهِ مرد غریب می گیرد
قسمت می دهم به آه علی

روسیاهم خدا و حق من است
به رویم درب بسته مانده اگر
روضه میخوانم و یقین دارم
گره ام باز می شود آخر
 
می روم با دوچشم گریانم
به در خانه ی علی امشب
آن علی که حدود سی سال است
کم کمک جانش آمده بر لب

خاطرات گذشته می کشد و
فکر فردا عذاب می دهدش
تب مولا که می رود بالا
دست عباس, آب می دهدش

به حسن خیره می شود گاهی
یاد کوچه … و می رود از حال
به حسینش نگاه می کند و
روضه می خواند از تهِ گودال

حسنم پس چرا از آن سیلی
هیچ حرفی به من نمی گفتی؟
نگرانم حسین جان! روزی
زیر پاهای اسب می افتی

چقدر حرف های ناگفته
ار وصایای همسرش دارد
به حسینش نگاه می کند و
گوشه چشمی به دخترش دارد

همه ی روضه های کرب و بلا
باهم از پیش چشم او رد شد
آه این قامت رشید حسین
قسمت سم اسب خواهد شد

تا به زینب نگاه می کرد…آه
صورتش غرق حس غربت بود
آخر این ناز دانه ی بابا
سرنوشتش غم و اسارت بود؟

داود رحیمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا