شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

نقّاره

نقّاره

وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد

در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد

ماهی کوچک تُنگ را می خواست,اما
در تور دریا ماهی آزاد افتاد

انداخت خود را بر مُشبّک ها سرانجام
صیدی که روزی در پی صیاد افتاد

مُهر شفایش بود اشکی که به دامن
از چشم های کور مادرزاد افتاد

فواره روی پای خود برخاست از شوق
از دیدنش نقّاره در فریاد افتاد

می خواست تا یک بار دیگر خلق گردد
شش روز پشت پنجره فولاد افتاد

شش روز پشت پنجره فولاد آن وقت؛
یک عمر کنج صحن گوهرشاد افتاد

 مهدی رحیمی زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا