سگی از صاحبش روزی جدا شد
گرفتار هوس ها و هوی شد
براه افتاد در هر کوی و برزن
گمان می کرد آزاد و رها شد
خوشی زیر دلش را زد ولی زود
به درد بی نوایی مبتلا شد
کنار صاحبش در ناز و نعمت
ولی آخر قرین دردها شد
سگ ارباب وقتی شد گرسنه
برای خوردن نانی گدا شد
سگ بیچاره از هر کس که نان خواست
لگد خورد و نصیبش ناسزا شد
به رویش خار و خس انداخت طفلی
دچار ریشخند بچه ها شد
فراری شد, فراری از جماعت
دلش آشفته ی هول و ولا شد
در این هول و ولا ناگاه چشمش
به درب صاحب خود آشنا شد
کنار خانه ی ارباب خود رفت
کشید آن قدر زوزه, درب وا شد
سگ سرکش, سرافکنده که برگشت
دوباره در بر ارباب جا شد
خوشا آن کس که اربابش حسین است
غلام پادشاه کربلا شد
چقدر ارباب جورم را کشیده
چقدر از من به او جور و جفا شد
چقدر این نفس گردنکش حسین جان
سگ ولگرد شد, سر به هوا شد
به درد غفلتم هر بار آقا
نگاه مهربان تو دوا شد
نگاهی کن ببینم کربلا را
دلم مشتاق آن صحن و سرا شد
شب جمعه – حرم- زهرا می آید
شب جمعه حرم غرق عزا شد
«اگر کشتند چرا خاکت نکردند»
تنت پامال سم اسب ها شد
«اگر کشتند چرا آبت ندادند»
چرا بر سینه ی تو شمر جا شد
چرا در گودی گودال اصلان
حسین من ذبیحً باالقفا شد
امیر عظیمی