اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر شهادت حضرت زهرا (س)

چادر آتش

چادر آتش

اگرچه لحظه لحظه روضه هایش میکشد ما را
هنوز آهش تماشایش صدایش میکشد ما را

میان شعله ها بود و پر پروانه آتش بود
در آتش, هیزم آتش, چادر آتش, خانه آتش بود

فقط نه چادر خاکی کمی از معجرش هم سوخت
رسیدم پشت در دیدم نه مادر دخترش هم سوخت

گره زد چادرش را بر کمر افتاده راه افتاد
زنی مجروح رفت اما به دست یک سپاه افتاد

میان جمع نامحرم غریبی بی پناه افتاد
و رد سرخ خونی هم به دنبالش به راه افتاد

به قنفذ یا مغیره نا نجیبی گفت: بیکاری!
زنی برد آبروی ما علی را برد نگذاری

غلاف تیغ پیدا شد سر شلاق بالا رفت
میان کوچه در خونابه مادر ماند و بابا رفت

گلی از ساقه اش تا شد میان خار و خس افتاد
مغیره از نفس افتاد قنفذ از نفس افتاد

دویدم سمت مادر تازیانه خورد بر دوشم
صدای استخوان بازویش پیچید در گوشم

شاعر نامعلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا