شعر شهادت پيامبر اكرم (ص)

چشم تَرَت

چشم تَرَت

در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را

فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را

آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را

بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را دخترت را

بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را

زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را

تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را

وقتی که می‌ریزند هیزم روی هیزم
وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را

بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را
بابا مواظب باش پشتِ در سرت را

ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد
وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را

این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است:
“با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را”
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا