شعر مصائب اسارت شام

کبود شده پیکری

کبود شده پیکری

از من بجُز کبود شده پیکری نماند
از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند

از من حسین, چادرِ مادر نمانده است
از تو حسین, پیرهنِ مادری نماند

تا کوفه که سرِ تو روی نیزه بند بود
اینجا که آمدیم تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیهِ جهنّم است
جز جای دستها به رُخِ دختری نماند

میدانِ شهر پُر شده از کینه های بدر
در شهرِ شام سنگزنِ دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشانِ بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دستِ سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغاتِ مکّه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا