دسته‌بندی نشده

کنج زندان بلا

خیمه گاه مرثیه از نو بنا شد وای من
سینه ی هر عاشقی دارالعزا شد وای من

گره از کار کسی که خود گره وا می کند
لحظه ی آخر به دست زهر وا شد وای من

غرق غصّه حضرت باب الحوائج ؛عاقبت
کنج زندان بلا حاجت روا شد وای من

زیر بار تازیانه زخم های پیکرش
در میان برکه ای از خون رها شد وای من

بسکه با سر سختی زنجیر هم آغوش بود
استخوان های تن او جا به جا شد وای من

نیتش این بود مثل عمه اش زینب شود
بین زنجیر ستم نذرش ادا شد وای من

در سیه چالی که دیگر مقتل او گشته بود
روضه خوان مقتل کرببلا شد وای من

گفت از آن ساعت که با خنجر سر مولای ما
پیش چشمان تر زهرا جدا شد وای من

آه از آن ظهری که روی خاک گرم کربلا
پیکرش لبریز حجم ردّ پا شد وای من

در عزای حضرت موسای آل فاطمه س
مهدی صاحب زمان صاحب عزا شد وای من

آرزو دارم که از کنج ضریح کاظمین
پر بگیرم تا کنار مرقد مولا حسین

اسماعیل شبرنگ

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا