شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

آبرویت برده ام

سائلی بیچاره ام در بین راه افتاده ام
بی کس و تنها شدم بی سرپناه افتاده ام

باید امشب گریه ی سیری کنم بر حال خود
بی حیایی کرده ام در قعر چاه افتاده ام

هر چه دادی آبرویم در عوض هر روز و شب
آبرویت برده ام حال از نگاه افتاده ام

دردسرشد این دو چشمی که به هرجارفته است
دیگر از حال دعا و اشک وآه افتاده ام

بر زبان گفتم تو را میخواهم اما در عمل
هِی دلت خون کردم و در اشتباه افتاده ام

ناله هایم بین روضه بی اثر مانده ز بس
بعد هیئت ها دوباره در گناه افتاده ام

خسته ام از این گرفتاری ببین شرمنده ام
در بغل گیرم که من بی تکیه گاه افتاده ام

چاره ی کارم فقط راهی شدن تا کربلاست
باز یاد آن حریم و بارِگاه افتاده ام
ِ
خواب دیدم از دم باب الحسین بر سر زنان
رفتم و با گریه پایین پای شاه افتاده ام

وای از آن لحظه ای که خواهری ناله زده
بی برادر در میان یک سپاه افتاده ام

 روح الله پیدایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا