شعر شهادت حضرت رقيه (س)شعر محرم و صفر

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام

بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام

آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام

دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا