شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

اهل نیرنگ اند اینجا

اهل نیرنگ اند اینجا

بند اول
این بی مرامان اهل نیرنگ اند اینجا
هم کوچه هم پس کوچه ها تنگ اند اینجا
زن هایشان هم خبره ی جنگ اند اینجا
اطفالشان هم در پی سنگ اند اینجا

بر شانه ی دیوار کوچه تکیه کردم
خیلی برای دخترانت گریه کردم

بند دوم
هم زجر ها بسیار و هم آزار بسیار
هم دست ها سنگین و هم دیوار بسیار
حرف النگو هم سر بازار بسیار
حالا به فکر زینبم بسیار بسیار

پرده نشینان را نیاور اصلا اینجا
من که بریدم , وای بر حال زن اینجا

بند سه
تنها شدم که شعله ها بر جانم افتاد
طوفان به جان دیده ی گریانم افتاد
آشفتم و شور از سر و سامانم افتاد
در سنگ باران هایشان دندانم افتاد

چشمان خود را زیر فوج سنگ بستم
من بیشتر در فکر داماد تو هستم

بند چهارم
حتی اگر اسلام هم نامش بلند است
اینجا صدای کفر اسلامش بلند است
وقتی هنوزم بر تو دشنامش بلند است
خوردم زمین زآن خانه که بامش بلند است

تکرار میگردد همین روضه کنارت
بی دست میافتد زمین از اسب یارت

بند پنج
تار و دف و تنبور و چنگ و ساز دارند
خیلی علاقه بر کف و آواز دارند
اینجا هزاران روضه سر باز دارند
جان تو و اکبر , زنان مقراض دارند

عزم سفر داری اگر , فکر عبا کن
آقا جوانان را همین حالا صدا کن

بند ششم
در این مسیری که می آیی ولوله هست
حرفی ز بیعت نیست اما هلهله هست
از اینکه با اصغر میایی هم گله هست
اینجا مسلمان نیست اما حرمله هست

صد تکه خواهد شد به سنگ , آیینه ی تو
حلقوم اصغر , چشم سقا , سینه ی تو

بند هفت
وای از جدال زجر و گیسوی رقیه
وقتی که ناراحت رود سوی رقیه
وای از تب شلاق و بازوی رقیه
وای از شب تاریک و پهلوی رقیه

بر شانه ی عباس باشد… تا نیفتد
آقا زبانم لال زیر پا نیفتد

علیرضا وفایی خیال

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا