شعر شهادت امام رضا (ع)

بانگ غم

بانگ غم

در سماوات بانگ غم دادند
بی کسی را دوباره سم دادند

چه غریبی که دور از وطن است
پاره قلب جمع پنج تن است

زهر را خورده است‌ پا شده است
چقدر شکل مجتبی شده است

مثل زهرای خورده بر مسمار
دست خود را گرفته بر دیوار

وسط راه میخورد به زمین
گاه و بیگاه میخورد به زمین

میرود حجره دست و‌پا بزند
صورتش را به خاکها بزند

وقت آن است آب آب کند
مثل جدش به خون خضاب کند

گرچه در بی کسی نفس زده است
پسرش آخرِسر آمده است

بازهم شکر پیرهن دارد
چندتا چندتا کفن دارد

نیزه ای نیست داخل دهنش
سایبان مانده است بر بدنش

دخترش در حصار آتش نیست
نظری سمت خواهرانش نیست

خاتمش دست‌ ساربانی نیست
دست مامون که خیزرانی نیست

پسرش را ندیده روی عبا
قطعه قطعه نچیده روی عبا

خنجری زیر حنجرش نرسید
ته گودال پیکرش نرسید

حجره اش را گرفته سوز حسین
نیست روزی شبیه روز حسین

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا