شعر شهادت امام صادق (ع)

بساط روضه

بساط روضه

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به ” لن ” ی

بساط حوزه کرم میکند , چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا میکند , چه ذوالمننی

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت
بله ؛غدیر جوان شد ز باده ی کهنی

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز
مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی

سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

نخست آنچه صدا میکند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

ببین چه بر سر زن یا که مرد میاید
طناب را بکشی , تازیانه هم بزنی

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی

چه سخت میگذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بددهنی

اگر چه سوخته در , جای شکر آن باقی ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

چه حرفها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی

غریب نیز از اینجا نمیرود عریان
برای تو کفن آورده اند , عجب کفنی

 علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا