شعر مدح امام حسين (ع)

مهر خزان

به لطف مهر خزان,ساعتى زمان برگشت
ویا به قهربهار از زمین,خزان برگشت

گرفت,بغض گلوگیرى,آسمان را سخت
صداى خنده ى بى وقفه بر دهان برگشت

بساط گریه براى جهان فراهم شد
دوباره اشک,به هر گونه اى روان برگشت

چه رفت؟بر چه کسى؟درکجا؟که بعد دو عید
هلال غصه به دامان آسمان برگشت

کدام قافله درسمت کوفه در راه است
که از پى اش همه جا,اشک جاودان برگشت

کسى به وسعت تاریخ در همین راه است
کسى که واژه ز وصفش مدیحه خوان برگشت

کسى چنان که زمان از وقوعش عاجر شد
کسى که حدوحدودش به لامکان برگشت

به نسبت پدرى طفل حضرت شیر است
ونسل مادرى اش تا پیمبران برگشت

کدام شیر؟همانى که در نبرد احد
ز امتحان خداوند قهرمان برگشت

یلى که تا سخن از زور بازوش آمد
دوباره لرزه به جان یهودیان برگشت

کسی که در شب معراج,حضرت احمد
ز خاک با کمک او به آسمان برگشت

و برسریر حصیر حکومتش چو نشست
به سفره هاى فقیرانه رنگ نان برگشت

امیر بى زر وتاجى که چون ته لقبش
امیرى دل وجانش به مومنان برگشت

ز مدح مادر او عرض جمله اى کافى ست
به لطف فاطمه بر جسم عشق,جان برگشت

صلاح نیست که یک ذره مدح,نور کند
بنابراین سخنم باز بر زبان برگشت

قلم گریست وشعرم به روضه عادت کرد
به این قصیده زمانى که کاروان برگشت

به وعده گاه جنون منزل از پى منزل
عزیز فاطمه همراه خاندان برگشت

به پیشواز خداوند,ریخت گل ها را
ومثل سرو به آغوش بوستان برگشت

براى دفعه آخر,به سمت باغ حرم
براى بردن یک غنچه,باغبان برگشت

امان ز لحظه بى تابى على اصغر
و لحظه اى که به آغرش کودکان برگشت

نه آب مانده نه تابى,نه اشکى وآهى
نه از شرعه علمدار مهربان برگشت

نه هیچ قطره اشکى ز رفتنش ماند و
نه هیچ حرمله با تیر در کمان برگشت

به سمت معرکه مانند نرگشى رفت و
به سوى خمیه ولى مثل ارغوان برگشت

مقابل همه با خنده سمت میدان رفت
اگرچه زیر عباى پدر نهان برگشت

چه ناامید,نگاه امیدوار رباب
به بند خونى گهواره بى امان برگشت

پدر براى چه شرمنده از پسر شده است
حسین سمت خیامش,چه ناتوان برگشت

و ظهر آمد و خورشید در دل صحرا
پس از غروب اهالى کهکشان برگشت

رسیده وقت خداحافظى و خیلى زود
دوباره زینب کبرى به داستان برگشت

چقدر سمت حسینش دوان دوان رفت و
چقدر سمت حسینش کشان کشان برگشت

میان اهل حرم شد قیامتى برپا
همین که سمت حرم اسب بى عنان برگشت

کنار عمه,رقیه به خاک افتاد و
به سمت عمه سکینه,به سرزنان برگشت

اگر چه رفت به گودال دست خالى شمر
به لطف صاحب سر,دست پر سنان برگشت

سه روز بر تن او,آفتاب پى در پى
طلوع کرد و به عنوان سایه بان برگشت

نشسته بود به تل خواهرى غریبانه
چو دید آتش در خیمه ها دوان برگشت

حکایت من و انگشتر عالمى دارد
دوباره از چه,به گودال ساربان برگشت؟!

شهید صحنه ى آن لحظه ام که خواهر تو
پس از زیارت یک نعش بى نشان برگشت

به شهرکوفه و در شام,سنگ بسیار است
بماند آنچه به اذهان نکته دان برگشت

به کوفه,معجر وگهواره و لباس وکفن
چه چیزها که به عنوان ارمغان برگشت

چه بى ملاحظه از روى نیزه افتادى
چو نیزه دار تو هر بار ناگهان برگشت

هرآنچه روضه سرودم براى تو به کنار
دلیل اصلى اشکم به خیزران برگشت

به لطف خون حسین و پیام زینب بود
به هر مناره,دوباره اگر اذان برگشت

همیشه بر سر خوان تو هرگدا که نشست
نمک نخورده از این سفره مثل خان برگشت

دلى که بهر تو دادیم,پس نمیگیریم
که بى بهاست,متاعى که بر دکان برگشت

غرض به راه نو جان دادن است ننگش باد
هرآن کسى که سلامت از امتحان برگشت

ز هر که رفته به کروبلات میپرسم
مگر ز کوى شما,زنده میتوان برگشت؟!

سیدداود دهقانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا