شعر مدح و مناجات حضرت علی اكبر (ع)

تاج اصحاب

دل حرم می شود سحرگاهی
که شود صحن دیده تر گاهی

قطر؟ آب در مرور زمان
می کند در حجر اثر گاهی

دل من سخت تر ز سنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی

ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی

یعنی آن قدر بی بها هستم
نیستم لایقِ نظر گاهی

بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب می شود خبر گاهی

بنده ای را که دست و پا گیر است
همرهت تا خدا ببر گاهی

قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازین جا کنی گذر گاهی

پسری که کریم زاده بود
می کند جلو? پدر گاهی

تاج اصحاب یا علی اکبر
یابن ارباب یا علی اکبر

تو مطهر شدی ز هر چه بدی
تا بگوئی ز نسل لم یلدی

صد و ده بار هو کشم ز جگر
که تو با کعبه زاده هم عددی

همه دلگرمی ام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»

گر تو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمی رود احدی

ناز تو فاطمی تر از همه است
راه دل بردن از علی بلدی

نو? ارشد دو دریایی
موجی از عشق گاه جذر و مدی

جای مادر بزرگ تو خالی
زود پر زد به وادی ابدی

تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی

جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی

تا خدا پرده از رخ تو کشید
چشم عباس مرتضی را دید

تا که بابا تو را صدا می کرد
محشری در حرم به پا می کرد

با نگاهی به قد و بالایت
یاد پیغمبر خدا می کرد

تو که هستی که پیر میخانه
با مناجات تو صفا می کرد

ای دل آرام خوش صدای حجاز
مأذنه بر تو اقتدا می کرد

آتش روی بام خان? تو
کوچه ها را پر از گدا می کرد

هر کسی داشت نذر پیغمبر
به در خانه ات ادا می کرد

دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا می کرد

بوسه ای از لب تو هر دردِ
پدری پیر را دوا می کرد

گوشه ای می نشست و با زینب
نظری سوی مجتبی می کرد

بعد می گفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست

تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری

وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری

گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جداگانه یک حرم داری

تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری

ما به نام تو سینه زن شده ایم
حق شاهیِ بر عجم داری

تو که باب الحوائجی بی شک
بس که آقایی و کرم داری

یک قدم تو عقب تر از عباس
بر سر دوش خود علم داری

شانه هایت ز بس مودب بود
دومین تکیه گاه زینب بود

خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بر دل کفار

زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار

نعره ای زن منم علی اکبر
نو? حق حیدر کرار

هم چو شیری بزن به قلب سپاه
تا بریزی به هم یمین و یسار

ضج? کوفه را در آوردی
ای ابر مرد عرص? پیکار

هر طرف تاب می دهی تیغت
پشته سازی ز کشت? بسیار

تشنگی را بهانه فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار

لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار

کی محاسن سپید در بندم
دست خود از محاسنت بردار

تا که دل کنده از تو بابا شد
بال های شهادتت وا شد

ناگه از دشت یک صدا آمد
نال? ای پدر بیا آمد

پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا آمد

پیرمردی کنار نعش جوان
با سر زانو از قفا آمد

روضه ات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله نوا آمد

آن چنان نعره زد علی ولدی
ناله اش بین که تا کجا آمد

دست خود را گرفته روی سر
زینب از سوی خیمه ها آمد

شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد

با تن ریخته به هم چه کند
نوبت یاری عبا آمد

شب جمعه است بس کن ای شاعر
چون که مادر به کربلا آمد

هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضه خوان کرب و بلاست

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا