شعر ولادت امام حسين (ع)

تو آفتاب روشنی

تو آفتاب روشنی

ای دلبری که دلبری ات داستان شده

شعبان به یمن تو شعبات الجنان شده

گهواره تو زینت هفت آسمان شده

جان دوباره یافته عالم جوان شده

جانان رسید موسم تقدیم جان شده

گل آمد و حیات گلستان شروع شد

خشکی گذشت و بارش باران شروع شد

دوران نشئگی خماران شروع شد

مستی ما ز سوم شعبان شروع شد

پای تو اشک شوق زچشمم روان شده

قنداقه ی پسر چو به دستش پدر گرفت

انگار اختیار شبش را سحر گرفت

با دست خویش اشک ز چشمان تر گرفت

فطرس رسید و از پر قنداقه پر گرفت

بال فرشته ها به سرش سایه بان شده

تو آفتاب روشن و پیدای ما شدی

تو آمدی و روح به اعضای ما شدی

خندیدی و تمامی دنیای ما شدی

گفتیم عاشقیم و تو لیلای ما شدی

راز جنون ما به خلایق عیان شده

دریا دلیم و دیده ز مرداب بسته ایم

امید خود به باده ی نایاب بسته ایم

با دیدن تو دیده به هر خواب بسته ایم

دل را به لطف حضرت ارباب بسته ایم

دل های ما به گوشه ی چشمی نشان شده

عشقت همینکه صبح ازل آفریده شد

از روی چشمهات غزل آفریده شد

از استواری تو جبل آفریده شد

با شهد خنده هات عسل آفریده شد

دیگر قلم خلقت تو ناتوان شده

پیغمبر خدا ز کجا حرف می زند؟

در روز عید هم ز عزا حرف می زند

دارد ز خاک کرب و بلا حرف می زند

آری ز سیدالشهدا حرف می زند

حتی خدا ز ماتم روضه خوان شده

شاعر دلم گرفته بیا از خدا بگو

من با همه غریبه ام از آشنا بگو

از انتظار و حسرت مشتی گدا بگو

حرف دگر رها کن و از کربلا بگو

دل بیقرار دیدن آن آستان شده

هادی ملک پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا