شعر شهادت امام كاظم (ع)

حرمت یاربّنایش

حرمت ياربّنايش

دستش به زنجیر است و پایش را شکستند
با ناسزا بغض صدایش را شکستند

سجاده را از زیر پایش مى کشیدند
تا حرمت یاربّنایش را شکسته اند

این چند زندان بان که دورش را گرفتند
زیر لگدها چندجایش را شکستند

برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصایش را شکستند

حتّى دمِ افطار هم چیزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذایش را شکستند

سِندى و همدستان او, تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلایش را شکستند

هرچه زدند او را به یاد کربلا بود
حتّى گریز کربلایش را شکستند

یاد دمى که زیر سم ها رفت جدّش
یاد دمى که دنده هایش را شکستند

از ابتداى صبح تا پایان مغرب
از ابتدا تا انتهایش را شکستند

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا