شعر شهادت حضرت رقيه (س)

حلالش نمیکنم

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

از موی سر گرفت مرا و بلند کرد
میبرد با شتاب حلالش نمیکنم

حتی به اسب لعنتیش خوب آب داد
بر ما نداد آب حلالش نمیکنم

خیلی مرا کنار رباب و سرت زده
جان تو و رباب حلالش نمیکنم

او زیر سایه از وسط ظهر تا غروب
من زیر آفتاب! حلالش نمیکنم

مارا خرابه ای دم بازار شام برد
ای خانه اش خراب!حلالش نمیکنم

درسفره غریبی ما نان خشک بود
برسفره اش کباب حلالش نمیکنم

حرف کنیز آمد و ترسید خواهرم
شد حرف انتخاب حلالش نمیکنم

هرجور بود بی ادبی کرد با سرت
با چوب و با شراب حلالش نمیکنم

 سید  پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا