شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

حُب حیدر

سر می آورد او اگر,ما سرورش را داشتیم
هرچه رو می کرد او,بالاترش را داشتیم

زاهد بی عقل می گفت از عذاب روز حشر
ما گنه کاران شفیع محشرش را داشتیم

از خدا می گفت,می خندید دل در خلوتش
چون درون خویش نوع دیگرش را داشتیم

از پیمبر گفت خنده رفت بالاتر که ما؛
هم وصی و هم خود پیغمبرش را داشتیم

گفت دین غیر از محبت نیست پس کامل شدیم
چون که از اسلام حُب حیدرش را داشتیم

حُب حیدر که به جای خویش ما با چشم خود
احترام خاک پای قنبرش را داشتیم

گفت از نهج البلاغه,غافل از این بود که
ما حساب خطبه های منبرش را داشتیم

گفت از دُرّ نجف از جایگاه لوکَشَف
او نمی دانست ما انگشترش را داشتیم

گفت و گفت و گفت زاهد,ما محبان اینچنین
با علی از هرکه دم زد بهترش را داشتیم

مهدی رحیمی زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا