شعر مناجات با خدا

خسته ام

خسته ام

خسته ام از همه اِبرازِ پشیمانی ها
میخورم چوب از این تَرکه ی نادانی ها

هر چه پُل پشت سرم بود خرابش کردم
حال من ماندم و این وسعت ویرانی ها

قفس نفس مرا از نفس انداخته است
بال و پَر بسته ام و همدمِ زندانی ها

عُمرِ من سر شده و معصیت اندوخته ام
بندِ پایم شده این بی سروسامانی ها

گوشِ من کَر شده و غرقِ گناهان شده ام
با خودش برده مرا سیل هوسرانی ها

پایِ این توبه ی من مُهر قبولی نخورد
ضامنم گر نشود شاهِ خراسانی ها

 علی علی بیگی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا