شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دختر و پدر

دختر و پدر

حرف ما دختر و پدر امشب
بیشتر روضه های مکشوفه ست
زخم من یادگاری شام و
زخم تو یادگاری کوفه ست

ای سر در طبق چه کار کنم!؟
تا سرم را به سینه بگذاری
گر چه چیزی نمانده از لب هات
تو به من بوسه ای بدهکاری!

خواب بودم که رفتی از خیمه
خواب بودم که خیمه غارت شد
عمه ام تا بغل گرفت مرا
خیمه ها سوخت و قیامت شد

وای از ناقه های بی محمل!
رهسپار دیار شام شدیم
سر دروازه تازه مبهوت
کوچه هایی پر ازدحام شدیم

دختران بازیم نمی دادند!
چون لباس تنم قشنگ نبود
دستم انداخت دختر خولی!
وصله ی دامنم قشنگ نبود

خیزران یزید پیرم کرد!
چوب دست بد و بلندی داشت
دخترش هم به معجرم خندید
دخترش حس خودپسندی داشت

کمی از واژه ی 《کنیز》 بگو
این لغت عمه را بهم می ریخت
نه فقط عمه را ! عمو را هم
بر سر نیزه ها بهم می ریخت

 وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا