شعر مناجات امام حسين (ع)

درگیـرم این ایـام با سودای رفتن

درگیـرم این ایـام با سودای رفتن
شوق دویـدن ها و امّـاهای رفتن

از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن

“ماندن”؟,نه اصلاً اسم “ماندن” را نیاور
ماندن چرا؟, وقتی پرم از پای رفتن

تنها دلیل “بودن” یک رود این است :
فانی شدن در موج , در دریای رفتن

دل دل نباید کرد , باید زد به جاده
همراه باید گشت با غوغای رفتن

آغوش گرمش کار خود را کرد آخر…
آتش گرفته جانم از گرمای رفتن

مصطفی هاشمی نسب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا