شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

دلشوره

امشب این خانه باز پُر شده از
گریه و سوز و آه دلشوره
حال اُم‌البنین تماشایی است
گاه اشک است و گاه دلشوره

مادری بود سر به زیر و علی
که تَرَک خورده بود احساسش
همه بودند دور بسترش اما
دَمِ در ایستاده عباسش

تا بُریده نَفَس نَفَس میزد
گریه در‌ بینِ خانه می‌اُفتاد
مردِ خیبر مقابلِ زینب
هِی سَرش رویِ شانه می‌اُفتاد

گفت آقا شب وصال است و
دلخوشم با صدایِ زهرایم
همه از دورِ بسترم بروند
همه جز بچه‌های زهرایم

***

سر ‌به زیر رشید این خانه
سمت در داشت جان به لب می‌رفت
دست بر سینه داشت آهسته
رو به بابا عقب عقب می‌رفت

ناگهان گفت جانِ بابا باش
پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین
ای تمامِ وصیتم عباس
جانِ تو جانِ دخترانِ حسین

همه را تا سپرد بر عباس
گفت راحت خیالت ای مادر
در جوابش به گریه اُم‌ِبنین
گفت شیرم حلالت ای مادر

علقمه دید خم شده بر مَشک
آنقدر تیر خورد تا اُفتاد
همه در پشتِ نخلها بودند
همه گفتند مرتضی اُفتاد….
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا