شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت معصومه (س)

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر

میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم

دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برایِ دیدنم آیا کسی نمی آید؟

نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به رویِ بستر مرگم رضا رضا گویم

اگر فراق برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سَرِ برادر را

تمامِ زمزمه ام زینب است در دَمِ مرگ
که دوخت سویِ عزیزش نگاه آخر را

دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه هایِ مادر را

سرِ پدر به نِی و عمه در هجومِ سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشمِ دختر را

میان بزم شراب و کنارِ نامحرم
چو دید چشمِ ستمگر لبانِ پَرپر را

به پیشِ چشمِ یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبانِ ترک خورده خیزران می زد

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا