شعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر محرم و صفر

رویِ نِی مویِ تو در باد , رها افتاده

رویِ نِی مویِ تو در باد , رها افتاده

در فضا رایحه‌ای روح ‌فزا افتاده

سر تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

از هم آیاتِ وجودِ تو , جدا افتاده

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده

دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو !

حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده

عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید

آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده

من به میل خود از اینجا نروم , می بَرَدَم

تازیانه , که به جانِ تن ما افتاده

می شمارم همه طفلان حرم را دائم

وای که دخترکت … باز کجا افتاده ؟

زجر رفته است سراغش که بیارد او را

آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده

هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم :

دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده ؟

شاعر: محمد رسولی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا