شعر مصائب اسارت شام

زِ کربلا تا شام

زِ کربلا تا شام

سر حسین که در طشتی از شراب افتاد
گمان کنم که به جانِ جهان عذاب افتاد

سری که از روی نیزه زِ کربلا تا شام
هزار مرتبه بر خاک, با شتاب افتاد

سری که دامنِ زهرا همیشه مَهدش بود
به زیر نعلِ سوارانِ بَد رکاب افتاد

تنور و دِیر و سرِ نیزه و کُنون هم طشت
چه رنگ ها که به رخسارِ آفتاب افتاد

به بوسه گاهِ نبی چوبِ خیزران می خورد
به سرزنان به زمین دختِ بوتراب افتاد

توان نداشت که گوید مرا بلند کنید
دگر برای همیشه زِ پا رُباب افتاد

مُخدّرات زِ بس چنگ می زدند به رخ
کسی ندید! ولی از همه نقاب افتاد

رقیّه دید که صَد رشته شد لبِ بابا
که نیمه شب به خرابه دگر زِ تاب افتاد

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا