شعر گودال قتلگاه

سرتو رو نیزه جا شد تنی زیر دست و پا شد

سرتو رو نیزه جا شد
تنی زیر دست و پا شد
پیرهن صد چاکت آخر
قسمت یه بی حیا شد

وقتی که سنان رسید و
سرتو رو نیزه جا زد
این طرف تنت رو دیدم
روی خاکها دست و پا زد

داره دخترت میبینه
که باباشو سر بریدن
زیر لب میگفت که عمه
اینا عباسو ندیدن

نیزه ها کافی نبود که
حرف نعل تازه اومد
واسه خاطرجمیشون هم
هرکی اومد نیزه میزد

لعنت خدا به اونکه
نعل تازه زد به اسبها
دل خواهرو سوزوند و
زد آتیش به قلب زهرا

زیر سم اسبها دیدم
یه تنی که نیمه جونه
گوشهای طفلو بگیرید
این صدای استخونه

دنبالش دویدم و من
اومدم به سمت گودال
دیدم افتادی رو خاکها
مادرم هم رفته از حال

وای از اون دمی که داداش
شمر اومد , نشست رو سینه
دلهره ام فقط همینه
مادرم زهرا نبینه

جدا از تموم غم ها
قد زینب اینجا تا شد
دیر رسیدم و برادر
سرت از قفا جدا شد

شاعر:امیرفرخنده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا