شعر مناجات با خدا

سنگم مزن

سنگم مزن

وقتی گناهکار , خطا رفت , راه را
هرگز گمان نداشت نبخشی گناه را

فریاد یا کریم از این نفسِ پر فریب
بس , سوء ظن دمید منِ رو سیاه را

توبه شکسته , باز خجل ماند و سر بزیر
سرمایه چیست ؟ صاحب عمرِ تباه را

آنانکه می روند ز بیراهه , ای دریغ
تشخیص کِی دهند رهِ تو ز چاه را

محتاجم و گدای عطا و محبتم
آنکه گداست گم نکند کوی شاه را

سنگم مزن که کلب سرای ولایتم
کهفم بده که گم نکنم قبله گاه را

حبّ علی است در دل من واعظ درون
هرگز رها نمی کنم این پیرِ راه را

ما اختیار خویش به هر کس نمی دهیم
ارباب , بیمه کرده غلام سیاه را

هر که ز آستان ولایت کشید دست
یعنی که داد از کفِ همّت پناه را

ما راه انحراف و خطا را نمی رویم
کتمان نمی کنیم ز رهبر نگاه را

در دین ما غرور ,گناه کبیره است
کبر و غرور کوه کند مشتِ کاه را

این نفس اگر خطا برود توبه می کنیم
حاشا نمی کنیم دگر اشتباه را

یا رب بحق فاطمه ما را رها مکن
از ما مگیر لذّت این سوز و آه را

یک آزمونِ کرب و بلایی دگر بده
تا جسم و جان طواف کند قتلگاه را

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا