شعر وروديه محرم

خیمه ام

 

نفس خسته ی زنی تنها
پشت این قافله به جا مانده
چشم هایش شبیه ابر بهار
بین دستان او دعا مانده

روی خود را بگیرد از زینب
تا نبیند اشک های مادر را
میسپارد به دست اقیانوس
بچه های عزیز حیدر را

زینبش را به سینه چسباند و…
گریه اش بوی پر کشیدن داشت
بغض , راه نفس گرفته از او
غصه ی پیرهن دریدن داشت

#گفت: مادر خدا به همراهت
من بمیرم که کوهی از دردید
با پسرهای خود چنین میگفت:
#نکند_بی_حسین_برگردید

نکند لطمه ای به او برسد
سپر بچه های او باشید
همه جا , تحت امر و فرمانش
تا قیامت برای او باشید

ساقی آرام زیر لب میگفت:
خاطرت جمع , مادر خوبم
خیمه ام را همیشه در این راه
اول خیمه گاه می کوبم

پوریا باقری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا