شعر شهادت امام كاظم (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

شعر روضه حضرت موسی ابن جعفر (ع)

کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است

قلبم گرفته باز , جگر گوشه ام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است

چشمی نمانده گوشه ی تارِ سیاهچال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است

زنجیر هم به شانه یِ من گریه می کند
در زیرِ حلقه ها بدنی بی نوا بس است

صیاد آمده به تماشای مرگ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است

رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو
رحمی نمی کند که من و این جفا بس است

اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است

یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا