اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر شهادت اميرالمومنين (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

شعر شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع)

خسته از مردمِ دنیاست , چه تنها مانده
چند سالی است که در حادثه ای جا مانده

وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:
روی “در” , چند نخ از چادرِ زهرا مانده

زیرِ لب زمزمه اش ذکرِ ” اَغِثْنِی یا رَب “
فاطمه رفت , خدا… حیدرش اینجا مانده

بعدِ سی سال غریبی و غمِ در به دری
باز , چشمانِ علی سوی “دری” وا مانده

او فقط منتظرِ فاطمه ی زهرا بود…
پس بدیهی است که بیگانه ز دنیا مانده

زینبش گفت: پس از حادثه ی ”سیلی” و ”در”…
نه در این خانه “حسن” مانده , نه “بابا” مانده…

سحرِ نوزدهم بود… علی راهی شد
میرَوَد سوی قراری که به فردا مانده

با چه شوقی طرفِ مسجد و محرابش رفت
در و دیوار و ستون ها به تماشا مانده

فاطمه , منتظرِ دیدنِ روی علی و…
دو سه تا چشم , ولی در پِیِ آقا مانده

یک طرف , زینب و کلثوم و برادرهایش
یک طرف , فاطمه و حضرتِ طاها مانده

یک طرف , “خاک” عزادارِ غمِ بابایش…
یک طرف , منتظرش عالمِ بالا مانده

ولی انگار که دلتنگِ رُخِ فاطمه است
رفت مولا و… جهان , واله و شیدا مانده

وقتِ رفتن به لبش زمزمه ای داشت علی:
روی “در” چند نخ از چادرِ زهرا مانده

پوریا باقری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا