شعر اعياد و مناسبت هاشعر عيد مبعث

شعر مبعث

قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم

نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم

حروف شمسی خود با ستاره بنویسم

توان گرفته ام از یک عصاره بنویسم

عصاره ای که زمین و زمان به نامش بود

بطور قطع و یقین ,عرش, مست جامش بود

در آن زمان که بشر محو بت پرستی بود

تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود

بقای نسل به تدریج رو به پستی بود

بنای بتکده ها حُکم چیره دستی بود

یکی رسید که توحید , کوله بارش بود

((بگو خداست احد)) این فقط شعارش بود

بگوش باش خداوندگار گمراهی

رسیده است سحر در پسِ شب واهی

وزیده است نسیم خوش سحرگاهی

به سوی چاه عدم تا ابد بشو راهی

خبر رسیده که موسی به نیل آمده است

بزن کنار دوباره خلیل آمده است

خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید

به خلق جاذبه ی روی عشق می نازید

خجالت از نَفَس سرد ماه می بارید

به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید

خدا به چهره ی او دین راستین می گفت

به آفرینش خود , باز آفرین می گفت

به سردی نَفَس آدمی حرارت داد

زمین خشک هوس باز را طراوت داد

به ذات گمشده ی عاشقی کرامت داد

به مادّیّت این خاک , معنویّت داد

برای کسب شرابش زمین سبو می شد

جهان به یُمن قدم هاش زیر و رو می شد

دو دست آمنه امشب ستاره باران بود

به دور مهد نگاهش نگاه جانان بود

شکست خورده ی این روزگار, شیطان بود

و جبرییل ز عرش خدا رجزخوان بود :

دوباره بر همه حجّت , تمام خواهد شد

چرا که حضرت احمد , امام خواهد شد

شاعر : حمید رمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا