شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

شعر مدح امام رضا (ع)

کسی که دلی مسـتِ جانان ندارد
به جانان قسم می خورم جان ندارد

کمالم تویی بی تو نُقصانِ مَحضَم
چونان داستـانی که پـایـان ندارد

چه آرامشــی میدَمی بر وجودم !
که دریای دل , مـیلِ طـوفان ندارد

حَیات و مَمات منی , شـک ندارم
که این زندگی بی تو اِمکان ندارد

به آبـادیِ وادیِ عشق سوگــند
جهـانَم بـدونِ تـو , سـامـان ندارد

مُسلمان نمی دانَمش مُسلمی را
که بر عشــق پاک تو ایمان ندارد

نیاورده شُکـری بجا بنده ای که
به الطاف بسیــارت , اِذعـان ندارد

شِفاچیست غیر از مریض تو بودن؟
مریضــت نـیـازی به درمـان ندارد

خسارت به من خورد از عشق اغیار
بنازم به عشـقت که خُسران ندارد

دلـم جز تمـنّای وصل مُدامت
تمنّــایی از حَیّ سُبحان ندارد

چه بهتر چه بهتر جدا گردد از تن
سـری که هـوای خراســان ندارد

غلط گفته آن کس گفته ست هرگز
رَعیّـــت , علاقــه به سُـلطان ندارد

که در کشورِ عشقِ سلطان, رعیّت
پناهی به جُز کُنج ایوان ندارد

الهی به قربان نامت که ذکـرش
کَــم از لــذّت ختــمِ قُـرآن ندارد

خُـدا نیست راضی از آن بنده ای که
مداوم , دمِ یارضا جان ندارد

ز بس سفره داری ومهمان نوازی
فقــیرِ حــرم , غصّه ی نان ندارد

شبیـه مـزارِ تو در چـارفصلش
حریــمی گــدایِ فــراوان ندارد

سحرهای دلچسبِ کویِ تو دارد
صفـایی که صــبحِ گلستان ندارد

گرفته ست فیروزه از خاک پایت
جلایی که لعل بَدَخشــــان ندارد

شده محوِ بالایِ گُلدسته هایت
اگـر زائـرت , چشم گریان ندارد

تو سرچشمه ی نوری و آستانت
شبی نیست که نـوربــاران ندارد

مرا کلبِ کهفِ خودت کن , که دیدم
وفایی که سگ دارد انسـان ندارد

اباصـلْت در خانه ات یافت شأنی
که در اوج حشمت , سلیمان ندارد

جهان مجاز و حقیقت به جز تو
رضـایِ خــدا , کارگردان ندارد

سُخن یک کلام است آن هم همین است
که این زندگی بی تو امکان ندارد

دَمِ صحــنِ تو حال من معنوی شد
غزل شد قصیده سپس مثنوی شد

کبوتـرصفت پر کشیدم به مشهد
عجب وقت خوبی رسیدم به مشهد

که در شهر قم کرده ام , وعده با تو
که باشم شبی را به ذی القعده با تو

صــدایِ گـدایت بلند است بشنو
و این آه یک مستمند است بشنو

نـیازی به عـشـق مَـجازی ندارم
من اصلاً به جز تو نیـازی ندارم

رفـیقِ فقــیرانِ عالــم , نگــاهی
به سوزم به اشکم به حالم , نگاهی

به من که خـرابِ خرابم نگاهی
نگاهی که مستی کنم گاه گاهی

به دامت گـرفتــاری آزاد باشـم
فقط جــلدِ صحــنِ گُهرشاد باشم

أغثنی ! مُـرادم بده , ای مُـــرادم
که السّـاعة , نزدیکِ بابُ الجوادم

کمک کن که تصمیم قاطع بگیرم
و با دیدنِ صحــن جامع , بگـیرم

-دمی را که در وصف تو گفته جامی
بخوانم تورا با همین لحن عامی

((سلامٌ علیٰ آل طاها و یاسین
سلامٌ علیٰ آل خیر النبیین
سلامٌ علیٰ روضةٍ حَلّ فیها
امامٌ یُباهی بِهِ المُلْکُ والدّین))

محمّدقاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا