اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر مدح و مناجات حضرت رقيه (س)شعر ولادت اهل بيت (ع)شعر ولادت حضرت رقيه (س)

اسرار خدا

در میان خانه ی مولا کرم را آفرید
با سه بیت عمر او دیدم غزل ها آفرید
عمر گل را از گل رویش چه زیبا آفرید
تا لبان خشک او را دید دریا آفرید
شور چشمان مدینه چشمتان از او به دور
نور روی او کجا و دیده های خواب و کور

عاشقی را گوشه ی ابرویتان آغاز کرد
هر نگاهت صد گره از زلف عالم باز کرد
بودنت سری ز اسرار خدا آواز کرد
خاک روی چادرت بر کل جنت ناز کرد
روبروی فاطمه بنهاده حق آیینه ات
پس برون آید شمیم جنتی از سینه ات

یا ابوفاضل چه نقشی کرده دور گردنت
گرم لبخند است بابا وقت بازی کردنت
بوی یاس مادری دارد تمامی تنت
با همین حرز ابالفضلی و یاس آوردنت؟
مهر ما شد خاک پای تو به دست سرنوشت
رزق مارا حق به دستان شما از سر نوشت

غصه با یمن جمال تو بدل شد بر نشاط
پشت پایت خضر می پاشد زمین آب حیات
سفره های نذری ات پهن است در صحن حیاط
غیر دل بانو ندارم هیچ دیگر در بساط
فرش راهت میکنم دل را اگر دل قابل است
دل اگر گردد فدایی رهت الحق دل است

تو به روی شانه ی عباس جا خوش کرده ای
یا به روی دامن احساس جاخوش کرده ای
یا به روی دیده های ناس جا خوش کرده ای
یا به روی شاخه های یاس جا خوش کرده ای
خوش نشین بالا نشین دستان ما را هم بگیر
کرده ای با یک کمان ابرویت ما را اسیر

بال خود را باز کن صد جبرییل آورده ام
کام خود بگشا برایت سلسبیل آورده ام
جای رود کربلا بهر تو نیل آورده ام
دست ما را رد مکن امشب دخیل آورده ام
ما به درگاهت مقیم و شعر خوانی میکنی
با کدامین لهجه ات شیرین زبانی میکنی؟

آیه آیه آیه ات هم شان کوثر گشته است
یاس خوش بوی جمالت شکل مادر گشته است
تیر مژگانت دلیل فتح خیبر گشته است
شام را بر هم زدی تا که ظفر برگشته است
اشک زهرا از دو چشمان تو باریدن گرفت
بعد بابا لعل لب های تو بوسیدن گرفت

حضرت ارباب باغ یاسمن داری مگر
روی انگشتر نگینی از یمن داری مگر
فاطمه با شمه ی حسن حسن داری مگر
روی سینه باغ نیلوفر به تن داری مگر
یک رقیه داری و هفتاد دو آیینه دار
همرهش خورشید و ماه و اختران در یک مدار

با تو در نزد خدا هم اعتباری داشتم
پیش تو می مردمی گر اختیاری داشتم
بار ها پرسیده ام از خود چه کاری داشتم
بار ها دادم جواب این که قراری داشتم
من به دنیا آمدم تا سر به زانویت نهم
من به دنیا آمدم تا پیش پایت جان دهم

تشنه ی روی تو را رفع عطش در دست توست
نام تو حرز نجات است و همه از هست توست
بر دلم ذوق نگاهی بر دو چشم مست توست
عاشقم دست خودم نه عاشقی هم دست توست
تا تو هستی ای دماوند بلند آوازه ام
من اگر باشم فقط طلقم که بی شیرازه ام

من همان صیدم به قلابی که صیادش تویی
من همان کرب و بلا هستم که فریادش تویی
من همان شاگرد ممتازم که استادش تویی
من همان رندم که در هر لحظه ای یادش تویی
من اگر هستم اگر مستم به پایت زیستم
گر بخواهی هستم و گر تو نخواهی نیستم

سفره دار سفره ی احسان مولا بوده ای
بر سر دوش عمو بالا و بالا بوده ای
نقطه ی اوج کبوتر های دنیا بوده ای
تو فقط انسیه الحورای بابا بوده ای
خوش به حال آنکه یک شب را مقیمت بوده است
خادم و جارو کش صحن کریمت بوده است

خود بگو مارا شهید یک نگاهت میکنی؟
خادم صحن و سرا و بارگاهت میکنی؟
خواهشی دارم دلم را فرش راهت میکنی ؟
صد چراغ روشن جان نذر آهت میکنی؟
رافت با رعیتان در پیش تو محسوس شد
هر سیاهی با نگاهت حضرت قدوس شد

تو نماندی عاقبت انسیه الحورا شوی
تو نماندی دخترم تا زینت بابا شوی
تو نماندی تا که آخر زینب کبری شوی
تو فقط میخواستی چون مادرت زهرا شوی
دشمن اول مثل زهرا نور چشمانت گرفت
بعد آمد قدرت بازو و دستانت گرفت

باد آمد زیر معجر گیسوانت را شکست
ماجرای نیزه ها دیدم زبانت را شکست
فکر بابا بودی و رنگین کمانت را شکست
خیزران می زد همو که استخوانت را شکست
گفت بابا حرمله اول تو را غارت نمود
بعد آمد بر قد و بالای من دقت نمود

گفت بابا عمه را من دیده بانی می کنم
مجلس روضه به پا شد شعر خوانی می کنم
مثل زهرا صورتم را ارغوانی می کنم
من دهانم را به رسمت خیزرانی می کنم
عاشقم عشقم مرا رسوای عالم کرده است
با خم ابروی او شیدای عالم کرده است

محمد رضا ناصری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا