شعر مدح و مناجات

شعر مناجات

آشفتگی گیسوی ما شانه کم داشت
لبهای خشک ما فقط پیمانه کم داشت

وسع خریدار تو بسیار است امّا
یوسف به ما دادی ولی بیعانه کم داشت

من اختیاراً این همه حالم خراب است
گنجی که پیشم داشتی ویرانه کم داشت

دیشب قنوت تو به یاد من نیفتاد
تسبیح چل تایی تو یک دانه کم داشت

به لطف دیوار دم در تکیه می داد
آنکه برای گریه کردن شانه کم داشت

دیشب نبودم پیش تو فهمیدی اصلاً …
که بازی شمع و گلت پروانه کم داشت

وقتی رسیدم جور شد بازی طفلان
سنگ سر کوچه فقط دیوانه کم داشت

نقاره یعنی نعره ی گلدسته ای مست
این بزم ما یک ناله ی مستانه کم داشت

چه خوب شد آب دهانت را مکیدم
این مسجدی که ساختم میخانه کم داشت

گفتم مرا زنجیر این خانه نمایید
کلب نگهبانی در این خانه کم داشت

جانها فدای آستان بانویی که
یک سایبان و چند سقاخانه کم داشت

علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا