اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

شعر مناجات_حضرت علی اکبر(ع)

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می‌پزند به همسایه می‌رسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمان شان
بعد از بیا, برو ست, ولی با بمان خوشند

ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله‌های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند
بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند

وقتی دخیل‌ها گره این درند و بس
این خانواده نیز گداپرورند و بس

اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند
از کودکی قبیله‌ی شان زرگرند و بس

در آستان شمع که طور مقدس ست
پروانه‌ها همیشه مقرب ترند و بس

دل دادن و ندادن ما دست ما نبود
اینان به شیوه‌ی خودشان دل برند و بس

بگذار بشکنند دلم را یکی یکی
اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس

ارباب زاده‌ها همه ارباب میشوند
چون بنده زاده‌ها که همه نوکرند و بس

این خانواده ای که مرا صید کرده اند
حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس

وقتی میان کوچه ما راه می‌رود
یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس

ای بهترین؛ یگانه‌ترین آفریده ها
پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها

بیدار بود از سر شب تا سحر, پدر
می زد صدات با همه جای جگر, پدر

آهویی و به دام تو افتاده است شیر
عمه اسیر توست, ولی بیشتر, پدر

لیلا زیاد محضر آن دو نمی‌رسید
تا خوب ارتزاق کند از پسر, پدر

خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی
خیلی نیاز داشت بگویی: پدر, پدر

تو یوسفی و دور مشو از مقابلش
وابسته است بر روی تو آنقدر پدر

پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن
در آرزوی سرو رشید است هر پدر

ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو
این قدر احترام نکرده مگر پدر

به به, به این مقام که پایین پا پسر
به به, به این مقام که بالای سر پدر

از بس نشسته موی تو را شانه کرده است
حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است

حاضر شدم برای اویس قرن شدن
شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن

حاضر شدم برای “تو” ازخویش بگذرم
دیگر مرا بس ست گرفتار “من” شدن

ما را که نیست جرات پیشت نشستن و
با ابروی کشیده‌ی تو تن به تن شدن

لب‌های تو همین که به خود آب میزند
نزدیک می‌شود به عقیق یمن شدن

میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست
پس واجب است محو درین خویشتن شدن

تنها تو می‌توانی ازین کارهاکنی
ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن

ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم
من عبد تو شدن, و تو هم رب من شدن

دل آن زمان که خانه مهر تو می‌شود
اقرار می‌کند به بهشت عدن شدن

ای خاک پای مرکب تو کیمیای من
جنت برای مردم و خاکت برای من

وقتی که نیست خاک رهت, سر برای چه؟
وقتی که نیست در حرمت, پر برای چه؟

اهل کرم مقابل در ایستاده اند
با این وجود پس, زدن در برای چه؟

وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای
پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟

گر تو ادامه علی کوفه نیستی
پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟

ای خاک بر سر همه, تاج سرم شکست
افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟

مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم
بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟

ما سعی می‌کنیم ولی یک عبا کم ست
اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟

عمه اگر برای من و تو نیامده ست
پس دست برده است به معجر برای چه؟

ای سایه تو بر سر عمه, بلند شو
به احترام معجر عمه بلند شو

علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا