شعر ولادت امام حسن (ع)شعر ولادت اهل بيت (ع)

شعر ولادت امام حسن(ع)

ازروز ازل  مست می نوکری ام  من

دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من 

ای ساقی کوثر  بده پیمانه به دستم 

هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من 

گر سربرود خون  ز رگم بانگ زند باز 

آند السون علینین جانینا حیدری ام من* 

این رشته اشکم نخی از چادر زهراست

در حشر گواهی بدهد مادری ام  من 

اما منشم سائلی از دست کریم است

آری حسنیم , ز دو عالم بری ام من 

هر قطب نما قبله نما گشته به سویت 

این ماه مبارک شده با رویت رویت

تا خواست قنوت شب زهرا اثری  را 

در چهره تو دید مبارک سحری  را 

هر کس که خبردار شد از آمدن تو 

عاشق شد و دادند به او بی خبری را 

وا شد به گدایان  دری امشب  که دوباره   

سائل نکشد هیچ کجا در به دری را 

تا چشم تو واشد همه این معجزه دیدند 

در چهره خورشید طلوع قمری را

یک رتبه حسن داد به مولای مراتب 

پوشاند تن شاه  لباس پدری را

در دست علی سوره و شمس ضحی  ها است 

این ماه مبارک شد ه ی سفره زهراست  

هرجا سخن از بردن دلها که بیاید   

اول رخ زیبای حسن دل برباید

بی شک که ببینند همه روی حسن را  

روزی که خدا از رخ خود پرده  گشاید

توز لف بیفشان و به عالم نظری کن       

تا از شب تاریک جهان ماه درآید

  هرکس قدوبالای تورا دیده  به لبهاش     

 لاحول ولاقوه اله بیاید

بر حلقه توهر که اسیر است امیر است     

این حکم مقرر شده بی شبهه  و شاید 

از نام حسن گفتم  لب غرق عسل شد 

هر قطعه  ای ازجان و تنم نیز غزل شد 

تا چرخ و فلک از  می چشمان تو نوشید 

شد مست  به دور سر این می کده چرخید 

افتاد ز رونق همه جا عطر فروشی 

تا باد در آن حلقه گیسوی تو پیچید 

هر کوچه که بند آمده از تو خبری هست 

هرجا سخنی هست کلام تو درخشید 

ابروی گره کرده تو فاتح رزم است 

ای لشگریان جملی بار ببندید

طوری به زمین گام نها دی  که به افلاک

خورشید  و قمر  از سر هر گام تو پاشید

این  زَهری  چشم تو به  هررزم مثل بود

مژگان حسن صف شکن جنگ جمل بود

بی عشق حسن  زندگی ما شدنی نیست

جز کرببلا بر حسنیون  وطنی  نیست 

او هرچه که دارد به خدا وقف حسین است

درمکتب و قاموس حسن , خویشتنی نیست 

در حد حسن هیچ کسی نیست حسینی 

اندازه ارباب کسی هم حسنی نیست

از بس که به سینه زده ام سنگ شما را

چون سرخی این سینه ,عقیق یمنی نیست 

در قبرهم از تن نَکَنم جامه ی خدمت 

جز رخت غلامی به تن ما کفنی نیست

درسینه نمانده زغمت صبر و قراری

دل  , تنگ تو و  صحن سرایی که نداری

یک عمر تنت بود اگر رخت امیری

یک غصه تورا برد همه عمر اسیری

سربسته بگو از غم خود  در دو سه جمله

ازکودکی خویش بگو از سر پیری

یک بار نشد راحت  و آسوده بخوابی

در خواب نوا ی  نزن ای پست نگیری

وقتی که روی تشت جگر های تومی ریخت 

دیدند که هر پاره شده زخم ز تیری 

زخمی  که  همه از غم آن کوچه تنگ است 

این غصه تو را برد همه عمر اسیری

تا مادر تو فاطمه در کوچه زمین خورد

آلاله ی عمر تو در آن ثانیه پژمرد

موسی علیمرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا