شعر ولادت حضرت رقيه (س)

هم بازی عباس

بوی شراب ناب از پیمانه می آید

وقتی به آغوش عمو دردانه می آید

زهرا به استقبال زهرا می رود امشب

ام ابیها دست بابا می رود امشب

چشم رقیه تا که به ارباب می افتد

انگار عکس ماه بین آب می افتد

خورشید در آغوش ماه ایل می چرخد

دور و بر گهواره اش جبریل می چرخد

شهزاده ای از تیره ی شاه آمده مردم

هم بازی عباس از راه آمده مردم

قنداقه تا در دست اکبر می رود, انگار

زهرا در آغوش پیمبر میرود هربار

احساس خود را همزمان با عمه جان می گفت

وقتی که در گوشش علی اکبر اذان می گفت

زینب به استهلال قرص ماه می آید

یعنی دوباره فاطمه از راه می آید

با خنده هایش دلبری می کرد از عمه

در خواست های بهتری می کرد از عمه

مهتاب را امشب درون خانه آورده است

یعنی برای گریه هایش شانه آورده است

می گفت عمه غصه بی مادری کافیست

حالا که من هستم غم بی یاوری کافیست

تنها رفیق درد و آهت می شوم عمه

در اوج تنهایی پناهت می شوم عمه

پس روی من عمه حساب ویژه ای وا کن

بنشین و فکری بابت غم های بابا کن

اصلا بیا و فکر بعد از کربلا باشیم

فکر پس از آتش زدن بر خیمه ها باشیم

تو بچه ها را جمع که باقی غم با من

تو معجرت را حفظ کن حفظ علم با من

تو خطبه هایت را بخوان بی دغدغه عمه

پای اصول خود بمان بی دغدغه عمه

هر طور که شد پا به پایت راه می آیم

با تاول پاهای خسته راه می آیم

پس قول خواهم داد دردسر نخواهم شد

پیگیر آن رخداد تشت زر نخواهم شد

غصه نخور که مرد شامی بد نگاهم کرد

اصلا خودم فکری به حال زجر خواهم کرد

حالا که می بینم از این بدتر نخواهم گشت

پس احتمالا از خرابه بر نخواهم گشت

علی کاوند بروجرد

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا