شعر عيد غدير خم

شه لافتی

به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات
دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت

سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر
که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات

به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم
نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات

سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها
به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات

چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا
بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات

به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی
که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات

صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت
و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات

سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست
که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات

به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت
چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات

به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف
به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟

محسن قاسمی غریب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا