شعر شهادت حضرت رقيه (س)

غربت این قافله

غربت این قافله

از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو, به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم

از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی
از قصه ی این آبله بگذار نگویم
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد
دور سر تو هلهله… بگذار نگویم
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان
روزی گذر قافله… بگذار نگویم
از بابت این درد سرِ معجر پاره
دارم ز عمویم گله… بگذار نگویم
بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام
دادند به این عائله… بگذار نگویم
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد
دق کرد از این قائله… بگذار نگویم

وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا