شعر تخريب بقيع

غربت بقیع…

دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است

دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است

به آن انزوای غریبانه سوگند
شکسته دل من بنای بقیع است

فقط بغض دارم, فقط در سکوتم
دلم پشت دیوارهای بقیع است

پدر مادر من فدای مدینه
همه هستی من فدای بقیع است

رد بال های هزاران فرشته
به جا مانده در جای جای بقیع است

ندارد نیازی به خورشید هرگز
که روشن ز خاکش فضای بقیع است

کبوتر نه, زائر نه, خادم نه, اصلا
پر از هیچ کس آن سرای بقیع است!

دگر احتیاجی به روضه ندارد
کسی که سر قبرهای بقیع است

سوالی که تاریخ دارد جز این نیست:
که آن قبر مخفی کجای بقیع است؟

سر قبر ام البنین رفته هر کس
به ما گفته بیت البکاء بقیع است

عموی پیمبر, که شد مثله, حمزه
مزارش همان کربلای بقیع است

رضا سول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا