دسته‌بندی نشده

غربت نشین شدی

چندی ست از پیالۀ غم آب می خوریم

مانند چشمه از نفس خویشتن پریم

تو صاحب دلی و فراموش کرده ایم

این جام را به ساقی میخانه بسپریم

در دل به جای پنجرۀ انتظار تو

دیوار می کشیم و به دنبال آجریم

پای درخت عاطفه آبی نریختیم

حالا ازا ینکه میوه ندادست دلخوریم

با تار پود غفلتمان یوسف غریب

بر قامت تو پیرهن غصه می بریم

با این همه غلام پر از ادعا چه سود

غربت نشین شدی … به چه درد تو می خوریم

باید به پای زلف تو عمری به سرکنیم

تا موبه مو حلال کنی, آه بشمریم

موسی علیمردانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا