شعر گودال قتلگاه

غروب بود هراسی به خیمه گاه افتاد

غروب بود هراسی به خیمه گاه افتاد
غروب بود که از پشت ذوالجناح افتاد

نگاش سمت حرم بود و بر زمین می خورد
پناه اهل حرم بود و بی پناه افتاد

و هاتفی که صدا زد نبرد مغلوبه ست
و لشکری که به سمت تنش به راه افتاد

و آه مادری بالا گرفت تا اینکه
مسیر شمر حوالی قتله گاه افتاد

نوشته اند به گودال هم دعا می کرد
مسیر توبه برای سپاه وا می کرد

نوشته اند که زینب به قتله گاه آمد
و این خودش طلب اوج روضه را می کرد

رسید و دید سپاهی گرفته اطرافش
چه صحنه ای … به دل خواهرش چه ها می کرد

هنوز امید به این داشت تا رهاش کنند
چقدر بابت این امر یا خدا می کرد

ولی تمام امیدش گرفت رنگ خزان
همین که دید سنان نیزه دست و پا می کرد

چقدر روضه ی گودال با سنان سخت است
و کاش قبل سنان شمر سر جدا می کرد

هنوز داشت صدای حسین می آمد
که نیزه را …

فرشید یارمحمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا