شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

کنج غربت بودی

ظلم از نفس حق تو مدهوش نشد
این شدت غربتت فراموش نشد
حرف دل و ایمان تو هم گوش نشد
تبعید شدی نور تو خاموش نشد

آن جلوه که فانی نشود نور خداست
این درد غریبی تو درد دل ماست

آقا تو برای همه حجت بودی
نزدیک سه سال کنج غربت بودی
پشت سرهم میان ظلمت بودی
دلگیر از این همه مصیبت بودی

حقانیتت از سخنت پیدا بود
شش سال امامت تو در دلها بود

اشک غمت از چشم ترت میریزد
آشفته ای و بال و پرت میریزد
خون لخته فقط دورو برت میریزد
انگار تمام جگرت میریزد

هربار تو نام مادرت را بردی
با هر قدمت فقط زمین میخوردی

اما تو که خیزران نخوردی آقا
شمشیر از این و آن نخوردی آقا
سرنیزه که از دهان نخوردی آقا
از حرمله و سنان نخوردی آقا

یک بار به جنجال نیفتادی تو
تنها ته گودال نیفتادی تو

صد شکر به پای دخترت خار نرفت
ناموس تو در میان انظار نرفت
یا خواهرتان در دل بازار نرفت
هرکوچه به سلسله گرفتار نرفت

زینب وسط مجلس می…یاالله
لایوم کیومک اباعبدالله

حسین خیریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا