شعر شهادت حضرت معصومه (س)

محملت

محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد

محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!

قم نگاهش لبالب از شرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است

پاکی و حُجب, باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش

تا توان داشت, احترام گذاشت
هرچه گُل داشت, روی بام گذاشت

دمِ قم گرم! سربلند شدیم
از دعایِ تو بهره مند شدیم

چادرت ذره ای غبار ندید
آفتابی به نی, سوار ندید

با مَحارم به قم رسیدی شکر
سرِ دروازه ای ندیدی شکر

گوشه ی معجرت نمور نبود
خبرِ داغی از تنور نبود

قم کجا ؟ کوفه ی خراب کجا؟
تو کجا ؟ زینب و رباب کجا؟

ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیرِ پای شمر نماند

چه بگویم؟ رسیده جان بر لب!
ای امان از غریبیِ زینب

دلش از دستِ روزگار گرفت
گوشه ی دامنش به خار گرفت

به پَرِ چادرش شرار افتاد
صبرِ ایوب از عیار افتاد

وای از تشنگیِ شب بوهاش
وای از هق هق النگوهاش

عمه ات اشک ارغوان را دید
خنده ی نحس خیزران را دید

کوفه را بی عصایِ پیری رفت
خاک عالم سرم! اسیری رفت

وحیدقاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا