شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

مظلوم علی

در بستر افتاده
تنهاترین تنها بدون یاور افتاده

پیش کبوترها
در کنج آشیانه بی بال و پر افتاده

آه از دل زینب
بار مصیبت روی دوش دختر افتاده

با گریه می شوید
خون لخته هایی را که روی معجر افتاده

شمشیر می داند
عمق شکافی را که در فرق سر افتاده

در کاسه های شیر
اشک یتیم شهر در پشت در,افتاده

آمد صدای “در”
انگار حیدر باز یاد همسر افتاده

یاد چهل نامرد
یاد گلی که بین دیوار و در افتاده

یاس نبی بود و
در چنگ شعله مثل یک نیلوفر افتاده

تقصیر مسمار است
زخمی که بین دنده های مادر افتاده

قنفذ,نزن نامرد…
بس کن,نمی بینی؟عبای حیدر افتاده

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا