شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت شام

معجرم را بردند

 

معجرم را بردند
رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند

مثل گودالی که
آمدند و همه چیز پدرم را بردند

خیمه ها غارت شد
چادرِ سوخته ی شعله ورم را بردند

خودمان می دادیم
با کتک زیور اولاد کرم را بردند

من زمین گیرم آه
بعدِ تو بال و پرم, بال و پرم را بردند

همه جا تاریک است
به خدا سوی دو چشمان ترم را بردند

بسکه سیلی خوردم
شامیان رونق صبح و سحرم را بردند

گریه کردم بابا
بسکه فریاد کشیدند, سرم را بردند

پیش چشم عباس
سرِ بازار, همه اهلِ حرم را بردند

هی نشانم دادند
شامیان آبروی مختصرم را بردند

نیمه شب جا ماندم
آمدند و همه موهای سرم را … بردند

معجرم را بردند …

وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا